جستجو

منتظر

عالمی سرشناس بود و عاشق شهادت. چون پروانه ای گرد شمع شهدا و خانواده هایشان می گشت. این بار من همراهش بودم. از ماشین پیاده شدم تا به صاحب خانه بگویم، میهمان دارند. بوی اسپند و خاک آب خورده، کوچه و حیاط جارو شده و طنین گرم کلام «چرا دیر کردید؟!» مادر شهید، گوش و چشم و شامه ام را نوازش داد.
متعجب گفتم: از کجا می دانستید حاج آقا به دیدارتان می آید؟
گفت: دیشب فرزند شهیدم از من خواست تا منتظرشان باشم.
حرف انتظار که به میان آمد، دلم لرزید. با خودم گفتم: ببین این شهید و مادرش، چگونه انتظار را با عمل خود معنا می کنند.
تو هم منتظری؟! اشک در چشمانم حلقه زد.
منتظر امام زمان (عج) بودن و خانه ی دل را حتی یک آب و جاروی ساده نکردن؟!

 

منبع: مجله منجی شماره 74

آخرین مطالب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *