روز ۲۸ صفر، یکی از غمانگیزترین روزهای تاریخ اسلام است. در این روز غم و اندوه، گویی آسمانیان، همانند زمینیان اشک میریزند و ماتم گرفته و مویهکنان میگریند. در این روز عالم هستی شاهد رحلت ،والاترین پیامبری که از طرف پروردگار عالم، به عنوان «رحمه للعالمین» مبعوث شده،می باشد. ایشان رسول عشق و مهربانی و عامل هدایت انسانها از ضلالت و گمراهی، به سرمنزل مقصود و سعادت بودند؛ کسی که نسخهی کامل بشریت و اسوهی حسنهای بودند که تمامی رفتار و کردارشان بیانگر تعالیم حیاتبخش اسلام بود.
غم فقدان رسول گرامی اسلام (ص)، پشت اهالی ایمان را شکست. در رحلت رسول خدا (ص) فرشتگان هم گریستند. عظمت فاجعه به قدری بود که درحقیقت، درک ما از بزرگی این فاجعه، عاجز و ناتوان است.
شیخ مفید در ارشاد مینویسد: «هنگامی که رسول خدا (ص) از نزدیک شدن اجل خود مطّلع گردید، به هر مناسبتی برای مسلمانان سخنرانی میکرد و آنان را از فتنهانگیزی و اختلاف، پس از خودشان، بر حذر میداشت و بسیار سفارش مینمود که به سنّت ایشان تمسّک جسته و بر آن اتفاقنظر و وحدت داشته باشند و آنان را به پیروی از عترت خویش و اطاعت از ایشان و کمک و یاری آنان در دین، تشویق میکرد و از اختلاف و ارتداد برحذر میداشت و راویان بسیاری از آن حضرت نقل کردهاند که می فرمودند: «… من در میان شما دو چیز باقی میگذارم که اگر به آنها تمسک جویید، هرگز گمراه نخواهید شد: کتاب خدا و عترتم که اهلبیتم هستند. ای مردم! بشنوید! من به شما رساندم که شما در کنار حوض(کوثر) بر من وارد میشوید، پس، من از شما دربارهی رفتارتان با این دو یادگار ارزشمند سؤال خواهم کرد یعنی کتاب خدا و اهلبیتم…»(۱).
در روزهای آخر زندگی رسول گرامی اسلام (ص)، آن بزرگوار ،باز در مسجد پس از اقامهی نماز صبح فرمودند: «ای مردم! آتش فتنهها شعلهور گردیده و فتنهها همچون پارههای امواج تاریک شب، روی آورده است. من در روز رستاخیز، پیشاپیش شما هستم و شما در حوض کوثر بر من درمیآئید. آگاه باشید که من دربارهی ثقلین از شما میپرسم، پس بنگرید چگونه پس از من دربارهی آن دو رفتار میکنید…
پیامبر (ص) با زحمت بسیار به سوی خانه، به راه افتادند و مردم با چشمانی اشکآلود، آخرین فرستادهی الهی را بدرقه نمودند.
فردای آن روز، بیماری رسول گرامی اسلام (ص) شدت پیدا کرد ، ایشان رو به حاضران کرده و فرمودند: «برادر و دوستم را بخواهید به اینجا بیاید. امسلمه گفت: علی (ع) را بگویید بیایند، زیرا منظور پیامبر (ص)، جز ایشان کسی نیست. هنگامی که حضرت علی (ع) وارد شدند، پیامبر (ص) به ایشان اشاره کرده که نزدیکشان بروند. علی (ع) خم شده و سرشان را نزدیک دهان آن حضرت بردند. پیامبر (ص)، مدتی طولانی را با ایشان نجوا نمودند. سپس عده ای از حضرت سؤال کردند: ای اباالحسن! پیامبر خدا (ص) به شما چه گفتند؟ امام علی (ع) فرمودند: هزار درِ علم را به روی من گشودند که هر دری، هزار در داشت»(۲).
شیخ صدوق با اسناد خود از ابنعباس نقل میکند: «هنگامی که رسول خدا (ص) در بستر بیماری خوابیده بودند، عدهای از اصحاب در اطرافشان بودند. در این حال، عمار یاسر از ایشان پرسید: ای رسول خدا! پدر و مادرم به فدایتان! اگر واقعهای برای شما پیشامد کند، چه کسی شما را غسل دهد؟ آن حضرت فرمودند: فقط علیبنابیطالب (ع)، زیرا هنگامهی غسل، ملائکه او را یاری میدهند. عمار دوباره پرسید: چه کسی بر شما نماز بخواند؟ آن حضرت رو به علی (ع) نموده و فرمودند: ای پسر ابوطالب! پس از آنکه روح از بدنم جدا شد، بدنم را به خوبی غسل بده و بر من نماز بخوان و از من جدا مشو تا مرا به خاک بسپاری و از خدای متعال کمک بخواه»(۳).وسپس علی (ع) را به خود نزدیک کرده، انگشترشان را به ایشان داده تا در دستشان کنند. سپس شمشیر، زره و سایر وسایل جنگی خود را خواسته و همهی آنها را به علی (ع) سپردند(۴).
در این هنگام، حضرت زهرا (س) به شدت گریستند. حضرت رسول (ص) به ایشان اشاره کرده که نزدیک شوند. حضرت زهرا (س) به پیامبر خدا (ص) نزدیک شدند. پیامبر (ص) سخنانی را در گوش ایشان گفتند که چهرهی ایشان شکوفا گردید. بعدها از حضرت زهرا (س) سؤال شد: رسول خدا (ص) چه چیزی به شما گفتند که حزن و اندوه شما برطرف شد و چهرهتان شاداب گردید؟ حضرت فرمودند: ایشان به من مژده دادند که من، اولین نفر از اهلبیت علیهمالسلام هستم که به ایشان ملحق میشوم و مدت زیادی طول نمیکشد که پیش ایشان میروم، و همین مرا خوشحال کرد»(۵).
شیخ صدوق در امالی از ابنعباس روایت کرده است: «سپس پیامبر خدا (ص) فرمودند: ای علی(ع)! نزدیک بیا، نزدیکتر بیا … علی (ع) نزدیک رفت تا آن حضرت (ص) دست ایشان را گرفت و پیش خود نشانید و در این حال بیهوش شد. حسن و حسین علیهمالسلام برخاستند و درحالیکه گریه و زاری مینمودند، پیش آمده و خود را روی بدن رسول خدا (ص) انداختند. علی (ع) خواستند آنها را دلداری دهند و از بدن پیامبر (ص) جدا کنند. آن حضرت به هوش آمده و چشمان مبارکشان را باز کرده و فرمودند: علی جان! اجازه بده که آنها را ببویم و آنها مرا ببویند، بگذار آنها از من بهره ببرند و من از آنها بهره ببرم»(۶).
آنگاه رسول خدا (ص) رو به علی (ع) نموده و فرمودند: «ای علی! سر مرا در دامنت قرار ده، همانا امر الهی فرا رسیده است». نبی مکرّم اسلام (ص) در ۲۸ صفر سال ۱۱ هجری قمری، هنگامی که سر مبارکشان بر دامان علی (ع) بود، جان به جانآفرین تسلیم نمودند.
امیرمؤمنان علی (ع) پس از غسل و کفن بدن پاک آن فرستادهی خدا، کفن را از صورت مبارکشان کنار زده و با قلبی شکسته و اندوهگین، ایشان را مورد خطاب قرار داده و فرمودند: «پدر و مادرم فدای تو ای رسول خدا! با مرگ (رحلت) تو، رشتهای پاره شد که در مرگ دیگران، اینگونه قطع نشد. با مرگ تو، رشتهی پیامبری، و فرود آمدن پیام و اخبار آسمانی گسست. مصیبت تو، دیگر مصیبتدیدگان را به شکیبایی واداشت، و همه را در مصیبت تو، یکسان عزادار کرد.
اگر به شکیبایی امر نمیکردی، و از بیتابی نهی نمیفرمودی، آنقدر اشک میریختم تا اشکهایم تمام شود، و این درد جانکاه همیشه در من میماند، و اندوهم جاودانه میشد، که همهی اینها در مصیبت تو ناچیز است! چه باید کرد که زندگی را دوباره نمیتوان بازگرداند، و مرگ را نمیشود مانع شد. پدر و مادرم فدای تو! ما را در پیشگاه پروردگارت یاد کن و در خاطر خود نگه دار!»(۷).
با رحلت رسول عشق، شهر مدینه یکسره بلا شد و قومی برای غصب خلافت جمع شدند…….
پس از آن بود که غربت زهرای مرضیه (س) و علی مرتضی (ع) آغاز شد. غربت اهلبیت علیهمالسلام نشان از چه داشت؟ غیر از ناسپاسی مردمان نسبت به پیامبری که وجود مبارکش برای آنها رحمت و برکت بود؟ پیامبری که آن همه سفارش اهلبیتش را کرده بود؟……
پی نوشت ها :
(۱). کلینی، اصول کافی، ج۱، ص۲۹۴
(۲). شیخ صدوق، امالی، ح۶
(۳). اربلی ،کشفالغمه، ج۱، ص۱۷
(۴). شیخ صدوق، عللالشرائع، ج۱، ب۱۳۱، ح۱
(۵). شیخ مفید، الإرشاد، ج۱؛ شیخ صدوق، امالی، ح۳۱۶
(۶). شیخ صدوق، أمالی، ذیل حدیث ۶
(۷). نهجالبلاغه، ترجمهی دشتی، خطبه ۲۳۵