Notice: Undefined offset: -1 in /home/bonyadem/public_html/wp-includes/post-template.php on line 327
شفایافتگان - مهدویت فارس

شفایافتگان

آن‏ چنان ضربه محکمى به تو وارد مى‏ شود که پاهایت دیگر به فرمان تو نیستند. ماشین هم درب و داغون شده است. به دنبال آن مردم مى‏ ریزند و به زور تو را از ماشین بیرون مى‏ کشند. کم ‏کم سرت گیج رفته و چشمانت به سیاهى مى‏ رود. کمتر متوجه اطراف خودت هستى. به بیمارستان هم که مى ‏رسى هم‏چنان گیج و منگ به سر مى ‏برى.

چند هفته‏ اى بسترى مى‏ شوى. هر روز که مى‏ گذرد منتظر شنیدن خبر خوش بهبودى‏ ات از پزشکان هستى. آن‏ها هم تلاش و زحمت خودشان را مى‏ کشند. دوست دارى روز آخر با پاى خودت به منزل بروى. امّا انتظارت بیهوده است. همان‏ طور که با آمبولانس تو را به بیمارستان آورده ‏اند با آن تو را به خانه برمى‏ گردانند.

مدّتى در منزل مى‏ مانى. داروها را مصرف مى‏ کنى و پانسمان پاهایت را به موقع عوض مى‏ کنى. هر چه اراده مى‏ کنى تا پاها تو را به این طرف و آن طرف ببرند، نمى‏ توانى. اگر تا چندى پیش دست و تن خودت را با کمک پاها به همه جا مى‏ بردى، از این به بعد دیگر قضیه برعکس شده است. باید به کمک دست‏ ها، تن و پاهایت را به این طرف و آن طرف بکشى. بد جور تصادف کردى و هر دو پایت فلج شده‏ اند، فلج!

ناراحتى تو بیشتر مى‏ شود. پوسته‏ اى نازک از ابر سیاه غم و افسردگى بر دل و جانت مى‏ نشیند. با افراد فامیل و آشنا، دیگر با آن چهره باز و خندان برخورد نمى‏ کنى. آن‏ها هم با دیدن قیافه افسرده و خسته تو پى به غم درونت مى‏ برند. مى‏ دانند که ضربه سختى به تو وارد شده است.

احساس مى‏ کنى براى خانواده هم باعث دردسر شده ‏اى. هر چند آن‏ها حرفى ناراحت کننده نمى‏ زنند، امّا زحمت آن‏ها دو چندان شده است. اگر تا قبل از تصادف کردن بارى و زحمتى از دوش خانواده برمى‏ داشتى ولى از امروز دیگر زحمت و کار آن‏ها در منزل مضاعف شده است. حالا دغدغه مخارج و هزینه درمان و … بماند.

از این به بعد بیشتر در منزل هستى و مونس تو یک جفت عصا و یک چرخ ویلچر است. احساس بدى به تو دست مى‏ دهد. بیشتر اوقات دمغ و گرفته هستى. به یاد ایّام سلامتى و تندرستى خودت مى‏ افتى. شادى و تحرّک آن روزها را به یاد مى‏ آورى و غصّه مى‏ خورى.

تصوّرت این است که یک موجود عاطل و باطل شده‏ اى. احساس مى‏ کنى که تمام شادى‏ هاى دنیا از بین رفته است. همه جا را سرد مى‏ بینى. شب‏ هاى گرم تابستان هم براى تو سرد است. تنهایى را در دل شب بهتر لمس مى‏ کنى، هر چند در جمع خانواده هستى. آنچه که از گذشته به یاد مى‏ آورى براى تو وحشتناک است، به خصوص صحنه تصادف!

گاهى هم ندایى از درون تو برمى‏ خیزد و در قالب کلماتى بر زبان تو جارى مى‏ شود:

– نه! نباید این طور باشد!

صورت خودت را در هم مى‏ کشى و آن را میان دست‏ هایت پنهان مى‏ کنى. به پستوى ذهن خودت مراجعه مى کنى و با خود مى ‏اندیشى که:

– باید دنبال علّت این بد بیارى باشم تا آن را جبران کنم!

با خود کلنجار دائمى دارى. مدام دارى بین امید و ناامیدى غوطه مى‏ خورى. با امید به بهبودى آرامش خاصى به تو دست مى‏ دهد. با احساس یأس و ناامیدى از بهبودى، وحشت تو را مى‏ گیرد.

خیلى دل نازک و متوقّع شده ‏اى. با کوچک‏ترین بهانه‏ اى شروع به گریه مى‏ کنى. زود هم عصبانى شده و سگرمه‏ هایت در هم کشیده مى‏ شود و در آن حال دندان‏ هایت به هم جفت شده و با سختى صحبت مى‏ کنى.

اکثر شب‏ ها بیدار هستى و به تفکّر و تأمّل و بعضاً راز و نیاز با پروردگار مشغولى. به خوبى مى‏ دانى که هدف از خلقت فقط این دنیاى مادّى نبوده است. هر چقدر به این دنیا وابسته باشى زمان جدایى برایت سخت‏ تر است. امّا اگر براى آخرت و دنیاى دائمى، توشه برداشته باشى خیالت راحت است. به راحتى به عالم باقى سفر مى‏ کنى و هیچ دغدغه خاطرى هم ندارى. مهم این است که تا زنده‏ اى فکرى به حال خودت بکنى. بعد از مردن معلوم نیست کسى به فکر تو باشد. بى‏ خود نیست که امام جماعت مسجدتان همیشه مى‏ گوید:

– کفن جیب ندارد!

کم‏کم غذایت اندک مى‏ شود. لقمه به سادگى از گلویت پایین نمى‏ رود. فقط آن‏قدر مى‏ خورى تا زنده بمانى، نه این که زنده بمانى تا بخورى!

هر شب براى همه مریض‏ ها و معلولان دعا مى‏ کنى و با خواندن دعاى توسل، به امامان‏ علیهم السلام متوسل مى‏ شوى. به امام آخر که مى‏ رسى احساس آرامش خاصى مى‏ کنى. امید بهبودى را از او دارى.

حس مرموزى دل تو را به سوى مسجد مقدّس جمکران مى‏ کشاند. آن را با خانواده در میان مى‏ گذارى. صبح على‏ الطلوع با هم راهى جمکران مى‏ شوید. مى‏ خواهى شفاى پاهاى فلج شده ‏ات را از طبیب واقعى بگیرى.

پایتان که به قریه جمکران مى ‏رسد صداى هوهوى باد به گوشتان طنین مى‏ اندازد. وزش باد شدّت مى‏ گیرد. این باد است که ریزه‏ هاى شن را از بیابان‏ ها برداشته و به سر و صورتتان مى‏ پاشد. وقتى به درب ورودى حیاط مسجد مى‏ رسى با دیدن گنبد مسجد اشک هایت جارى مى‏ شود. سرت را روى در و دیوار مى‏ گذارى و عقده‏ هاى درونت را بیرون مى‏ ریزى.

تا وارد مسجد مى‏ شوى از حال و هواى نمازگزاران سرشوق مى‏ آیى و به آن‏ها خیره مى‏ شوى. از این بین جوانانى را مى‏ بینى که با اشک فراق مولایشان، پهناى صورتشان را شست و شو مى‏ دهند. بعضى براى خود آقا، تعجیل در ظهور آقا، سلامتى آقا، دیدار آقا اینجا آمده‏ اند و دنبال گمشده‏ شان مى‏ گردند و بعضى براى برآورده شدن حاجتشان به اینجا آمده ‏اند. قطعاً هیچ‏کدام بى‏ پاسخ نمى‏ مانند.

همگى یا در حال نمازند یا در حال راز و نیاز. تو هم‏ مشغول نماز می شوی:

– اللَّه اکبر… .

اوّل، دو رکعت نماز تحیّت مسجد را مى‏ خوانى و سپس دو رکعت نماز امام زمان‏ علیه السلام. سپس سرت را روى مهر مى‏ گذارى و صلوات مى‏ فرستى.

نداى ملکوتى اذان ظهر به گوش مى‏ رسد و تو مهیاى نماز جماعت مى‏ شوى. به نماز جماعت اقتدا می کنی، انگار در روى زمین نیستى و در ملکوت سیر مى‏کنى. بعد از نماز در تفکرى عمیق فرو مى‏ روى. آنچه در این مدّت عمرت گذشته است را مرور مى‏ کنى. بدون گناه و خطا که نیستى. یکى یکى را به یاد مى‏ آورى و توبه مى‏کنى. با امام خود عهد مى‏ بندى اگر حقّ‏ الناسى هم به گردنت است جبران کنى.

عرق، پیشانى تو را پر کرده است. با پشت دست آن را پاک مى‏ کنى. چشمت به جمعیت حاضر در مسجد مى‏ افتد. باز همان راز و نیاز و سوز و گداز زائران را مى‏ بینى که در فضاى روحانى مسجد طنین‏ انداز است.

احساس می کنی تو هم مى‏ خواهى بایستى و دو رکعت نماز بخوانى. دیگر احتیاج به عصا و کمک دیگران ندارى. پاهایت به فرمان تو حرکت کرده و به راحتى بدنت را جابه جا مى ‏کنند.باورت نمی شود بهترین کار را در خواندن همان دو رکعت نماز مى‏ بینى، نماز شکر.

– اللَّه اکبر… .

از خوشحالى اشک مى‏ ریزى. نگاهى به مردم داخل مسجد مى‏ کنى. بعضى‏ها لباس متحدالشکلى دارند. معلوم است که از خادمان مسجد مقدّس هستند. به طرف آن‏ها مى‏ روى و تک‏ تک آن‏ها را مى‏ بوسى. به حیاط که مى‏ آیى شوق و ذوق تو بیشتر مى‏ شود. یکى از خدّام از تو مى‏ پرسد:

– براى چه روبوسى مى‏ کنى؟

– به خاطر پا… پاها… .

– منظورت چى است؟

از شدت هیجان، زبانت به لکنت مى ‏افتد.

– پا… پاهایم… شفا پیدا کردند.

– مگر پاهاى تو طورى شده بودند؟

– تصادف کرده بودم و هر دو پایم فلج شده بودند، فلج!

– خدا را شکر که عنایت حضرت ولى عصر – عجل اللَّه تعالى فرجه الشریف – شامل حال تو شده است.

– خدا را صد هزار مرتبه شکر!

خبر کرامت و معجزه امام زمان‏ علیه السلام بین مسؤولین مسجد مقدّس جمکران مى‏ پیچد. یکى از آن‏ها مو به مو حرف هایت را گوش داده و در دفتر ثبت کرامات مسجد ضبط و درج مى‏ کند.

تو هم به فرمایشات آقا مى ‏اندیشى که تأکید بر دعاى فرج دارند. تأکیدى که در توقیعات آن امام همام زیاد آمده است:

«براى تعجیل فرج بسیار دعا کنید. که فرج شما در همان است.»

درست است که این دعا و استغاثه باعث فرج مولایمان مى‏ شود، لیکن موجب ارتباط مستمرّ با آن حجّت الهى هم مى‏ گردد. جلوى یأس و ناامیدى‏ مان را در دوران طولانى غیبت مى‏ گیرد. دعاى ندبه، دعاى عهد، زیارت آل یاسین مى‏ تواند به انسان امید و آرامش ببخشد.

راستى دعا براى فرج حضرت در واقع براى این است که خودمان از آن بهره بگیریم. و این دعایى است که فرج و گشایش براى انسان به ارمغان مى ‏آورد. دل آرام مى‏ گیرد و وجود مقدّس بقیّه اللَّه الاعظم‏ علیه السلام را حس مى ‏کند و … .

سراغ خانم و بچه‏ ها را مى‏ گیرى. به طرف در زنانه مسجد مى‏ روى. ناگهان یکى به سرعت طرف تو مى ‏آید و مى‏ گوید:

– شفا پیدا کردى آقا؟!

بریده بریده مى‏ گویى:

– بله… من… خوب شدم، خوب!

– معلوم است که حضرت به تو نظر کرده.

– اگر توجّه و نظر آقا نبود که من نمى‏ توانستم راه بروم!

– پس برویم هدیه‏ اى تقدیم مسجد مقدّس کنیم.

– چه چیزى اهدا کنیم، خانم!

– حلقه ازدواجمان را که… .

مى‏ خواهى حرفى بزنى، ولى تصمیم قطعى خانم را که مى‏ بینى دیگر به خودت جرأت صحبت نمى‏ دهى.

با هم به طرف دفتر هدایا مى ‏آیید. با طیب خاطر آن را تقدیم مسؤول جذب هدایاى مردمى مى‏ کنید و با خوشحالى به طرف مسجد برمى‏ گردید. بین راه با خود فکر مى‏ کنى که هدیه ناقابل و کم‏ ارزشى است. امّا آنچه که همراه دارید بیشتر از این نیست. بى‏ خود نیست که لب‏ هاى تو به زمزمه درمى‏ آیند:

ران ملخى پیش سلیمان بردن‏

عیب است ولیکن هنر است از مورى

– برگرفته از کتاب آخرین پناه (باز آفرینی کراماتی مستند از امام زمان (عج) در مسجد مقدس جمکران)،محمود ترجمی

 

آخرین مطالب

همایش بزرگ مهدی یاوران برگزار شد

به گزارش روابط عمومی بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود(عج) فارس، همزمان با سالروز ولادت با سعادت قطب عالم امکان، حضرت بقیة الله الأعظم، امام زمان

مردم مستعد دین هستند

به گزارش روابط عمومی بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود(عج) استان فارس، استاد علیرضا حدائق مدیر بنیاد استان فارس در همایش سراسری مدیران بنیاد استان‌ها که

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *