جستجو

داستان کوتاه/ مشکل با برکت

حاکم،قصد کشتنش را داشت، هیچ راهی جز فرار برایش باقی نمانده بود. با خانواده اش خداحافظی کرد.بعد هم به خانه ی امام عسکری (ع) برای وداع آمد. ابراهیم بن احمد نیشابوری، وارد خانه شد، چیزی دید که خیلی تعجب کرد؛ پسربچه ای بسیار نورانی مانند ماه شب چهارده کنار امام (ع) نشسته بود، خیلی تعجب کرد؛ این پسر دیگر کیست؟ فراموش کرد برای چه آمده. پسر، رو به او کرده و فرمود: ای ابراهیم! فرار نکن، خداوند شرّ حاکم را از تو دور خواهد کرد. تعجبش زیادتر شد؛ ای فرزند رسول خدا! این کودک کیست که از درون من هم باخبر است؟ امام پاسخ داد: پسر من و جانشین بعد از من است.
خیالش راحت شده بود، انگار به او زندگی دوباره ای بخشیده بودند. خیلی خوشحال شد که امام مهدی (عج) را دیده است.
بیرون آمد در حالی که به لطف خدا امیدوار بود و به آنچه از امام دوازدهم شنیده بود اعتماد داشت. طولی نکشید عمویش خبر کشته شدن حاکم را به او داد.(۱)

(۱) – معجم أحادیث الإمام المهدی (ع)، ج۴، ص ۲۳۸

آخرین مطالب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *