عنایت خداوند
منصوری شیعه بود؛ او در دربار متوکل عباسی سِمَتی داشت اما به علت شیعه بودن، اخراج شد. منصوری میگوید: در فقر و فلاکت بودم. به امام هادی (ع) از حال خود شکایت نموده و گفتم به جرم شیعه بودن، اخراج شدهام. امام (ع) فرمودند: امید است که اصلاح شود انشاءالله.
چون شب شد، متوکل، چند نفر را دنبال من فرستاد. در بین راه، فتحبنخاقان را دیدم که منتظر من بود. فهمیدم متوکل، دربارهی من امر مؤکد نموده است. چون متوکل مرا دید، از من عذرخواهی نموده و پاداش فراوانی به من داد و سِمَتی را که داشتم، به من برگرداند. بعد خدمت امام هادی (ع) رسیده، تشکر نمودم و عرضه داشتم: آیا شما نزد متوکل وساطت مرا نمودید؟ فرمودند: خداوند میداند که پناهی نداریم جز او، در مهمّات به کسی رو نمیآوریم جز به او، در سختیها و بلاها امیدی نداریم جز به او، و پروردگار عالم نیز ما را عادت داده است که چون از او بخواهیم، عنایت کند. اگر کسی اطاعت خدا کند و از معصیت او دوری جوید و توسّل به اهلبیت علیهمالسلام داشته باشد، خداوند در سختیها به فریاد او میرسد و حقتعالی او را محروم نخواهد کرد .
عاقبت معلم ناصبی
نامش جنیدی بود، از علمای ناصبی و دشمن سرسخت علویان.
معلمِ علی شده بود، بعد از شهادت پدر به دستور معتصم.
معتصم میخواست همراه با کینهی اهلبیت علیهمالسلام، اعتقادات ناصبی به او بیاموزد!
مدتی گذشت …
حالِ علی را با لفظ کودک از او پرسیدند، عصبانی شد و گفت: کودک کدام است؟ در مدینه عالِمتر از من سراغ دارید؟
– نه!
– به خدا قسم! هر چه میخواهم یادش بدهم، خودش میداند، ادامهاش را هم به من یاد میدهد. تمام قرآن را با تفسیر کامل میداند و با صدای خودش از حفظ میخواند. نمیدانم این همه علم را از کجا آورده، وقتی در میان دیوارههای سیاهِ مدینه بزرگ شده!؟
علی ششساله، معلم خوبی بود برای معلمش.
جنیدی، ناصبیِ سرسخت، بعدها از دوستداران اهلبیت علیهمالسلام شد؛ آن هم سرسختانه .